نگهبان زندان امام روایت میکند که شنیدم شاه میخواهد به دیدار یک زندانی بیاید بسیار تعجب کردم که ان زندانی کیست که شاه میخواهد به دیدار ان بیاد با دوست صحبت کردم وقرار شد به جای ان نگبانی بدهم چون خیلی مشتاق بودم که بینم ان زندانی کیست شب شد وشاه امد ورفت پیش ان زندانی من صحبت های شاه را میشنیدم که به ان زندانی گفت اقا من شاه کشور احترام دارم شخصیت دارم چرا شخصیت مرا میشکنید امام گفت توشاهی؟ شاه مملکت به فکر مردمش است واینکار ها که تو میکنی را نمی کند سپس شاه گفت هر چقدر پول میخواهی بدهم که با من مبارزه نکنی امام گفت چقدر میتوانی بدهی شاه گفت فلان مقدار امام گفت تواز مملکت خارج شو من به مردم بگوییم ان مبلغ را به توبدهند.شاه بعد از این که مایوس شد گفت توبا کدام نیروی میخواهی با من مبارزه کنی امام جواب داد سربازان من در گهواره اند.......
منبع:مصاحبه اختصاصی کانون پزوهشگران جوان انقلاب اسلامی با اقای شعبانی